برف می بارد

در کوچه

کودکان با گلوله های برفی سرشار خنده میشوند

من اما غمگینم و از زمستان بیزار

سرما تا خانه نفوذ کرده

تا نفسهامان

وتا مغزاستخوان رابطه مان سرد است

تو سیگاری آتش بزن

من ماشه را میکشم!

صدای گلوله پرتم میکند از خواب

حواسم پرت شده

پرت و پلا میگویم

من گرمم است و انگار هیچ وقت سرد نخواهم شد...

 

رویاهایم شباهت عجیبی با سیگارم دارند

دمی پر میشوند توی سینه ام

و باز دمی دود میشوند و به هوا میروند...

 

Gren Ouille9 470x313 عکسهای عاشقانه سیاه سفید سیگار کشیدن

 

کاش خانه مان چند طبقه بالاتر بود

به آسمان نزدیکتر

از زمین دورتر...

یک تراس بزرگ هم داشت

برای وقتهایی که دلم میگرد

وقتهایی که نامهربان میشوی

بیجهت سرم داد میزنی:

برو و برنگرد

من!

توی تراس به رفتنی بی بازگشت می اندیشم

کاش خانه مان چند طبقه بالاتر بود...

 

  دوست دارم برف شوم

با شرم بشینم روی شانه ات

بتکانیم

اب شوم... حالا که سرانگشتانت را بوسیدم

از من سرد نشو...

 

در چرکنور این کافه

مروارید دور گردنت برق میزند

لاک ناخنت

پوست برنزه تا چشمهای روشنت

در چرکنور این کافه

ریسه داری از نور

بویت طعم این شراب تلخ

کافه چی بریز،قرمز،همرنگ لبهایش

سر میکشم تا سرگیجه رفتن

گم شدن در مهی غلیظ میان چشمهای نیمه بازم

و صدای خنده ات

دور و نزدیک

دور و نزدیک

تا صبح بخند

پرده را که کناربزنی

آفتاب اریب میتابد روی صورتم

چشمهایم را که باز کنم رفته ای...

 

 

روزنامه میخوانی.صفحه ی حوادث

و بی تفاوتی چشمهایت خانه را سنگین کرده

حواست نیست

من توی تراس

روی نرده ها نشسته ام و با بیمی آشنا کنار می آیم این بار

خداحافظی ام یک جیغ چهار طبقه است

و تو باز حواست نیست

بارانیت را بپوش

اجالتن مرا امروز به خاک بسپار

چترت را هم بیاور و همینطور

ادامه ی بیی تفاوتی چشمهایت را....

 

 

 

وقت خوبیست برای خاکسپاری!

حالا که تمام تنم با سفیدی لباسم عروس شده

میان بهبهه رخوت

پوچی را جشن میگیرم!

و در کوچه پس کوچه های رویاهام

دنبال دختری هستم شبیه خودم

عروس زیبایی که سرانگشتانش بوی بنفشه میدهد

درشکه ای در انتظار اوست و کسی هم شاید...

یاد پدرم می افتم می گوید:

خوشی رفته را لابه لای درختان بهشت هم نمیشود پیدا کرد...

پدر!عروس زیبایت از روزهای خوش چیزی نفهمید

حالا میان این لباس سفید

تابوتی در انتظار اوست و کسی هم شاید...

 

 

 

وقتی نشیمن از پکهای غلیظ مادر

و اتاق خواب از آروقو هذیان های پدر پر

هوای توالت مطبوع ترین هواست...

 
 
 

هر شب خواب می بینم

سقوط می کنم از یک آسمانخراش

و تو از لبه ی آن

خم می شوی و دستم را می گیری

سقوط می کنم هرشب

از بام شب

و اگر تو نباشی

که دستم را بگیری

بدون شک

صبحگاه

جنازه ام را در اعماق دره ها پیدا می کنند.

 

با رنگها تمام تو را به هم می ریزم

تا واقعیت خودم را شاهکار کنم...

 

 

 

 
 
شعرهایی از مارگوت بیگل

 با ترجمه احمد شاملو


( 1)

ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی می رود
وگفتن اینکه سگ من نبود

ساده است ستایش گلی
چیدنش واز یاد بردن
که گلدان را آب باید داد

ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتن بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمیشناسمش

ساده است لغزشهای خود را شناختن
با دیگران زیستن به حساب ایشان
و گفتن که من این چنینم

ساده است
که چگونه می زیم

باری زیستن
سخت ساده است
و پیچیده نیز هم
 



( 2)

می باید خود را از دام اوهام برهانیم
گر بر آن سریم که همه چیزی را در یابیم
می باید ایمان داشت
که به هنگام
تنها از نیروی فرزانگی خویش
مدد باید جست

 



( 3 )

عشق، عشق می آفریند
عشق، زندگی می بخشد
زندگی، رنج به همراه دارد
رنج، دلشوره می آفریند
دلشوره، جرأت می بخشد
جرأت، اعتماد به همراه دارد
اعتماد، امید می آفریند
امید، زندگی می بخشد
زندگی ،عشق می آفریند
عشق ،عشق می آفریند

 

ناگهان چقدر زود دیر می شود

 

زنده یاد قیصر امین پور

 

آیینه ها دچار فراموشی اند

و نام تو ورد کوچه خاموشی

امشب تکلیف پنجره

بی چشم های باز تو

روشن نیست!

زنده یاد قیصر امین پور

 

مجموعه شعر"قایق سواری در تهران"سروده ی "محمد علی سپانلو"مديا كاشيگر/محمد علی سپانلو

هیچ شعری از سپانلو رادر زندگی‌ام نخوانده‌ام که در آن طبیعت رام‌شده شهری نباشد
 
 
 پیانوبار

همان انار جوان كه با حسّ پیشگویی بداند
در نیمه راه سقوط و پرواز
دانه‌های سرخش بپاشد در آسمان زمستان
و باران صدایش را بشوید
در همهمة شهر و اجاقی كه می‌خوانَد آواز
همان میوة زن و مرد كه به رقص برخیزند
در نور كمرنگ پیانوبار لیلی
چشمی، در نقد روشنایی، حیران
پیانو زن، شاكی
از آنها كه ریتم نمی‌شناسند
از ضرب قاشقك بانو پرنده
سرانگشتان بریده از درختچة خواب‌آلود
و انارك، هنوز، دانه‌هایش در لحظة سقوط
وامانده در هوا، خطر از بندِ رخت‌هاست
یك اجتماع... میوة آوازخوان:
آواره‌ایم و منزل ما در درخت‌هاست
این حسّ باد در همه پایتخت‌هاست





هنر مینیمال



                        
هنر مینیمال شاخه ای از هنرهای مختلف - بخصوص نقاشی و موسیقی - است که حدودآ از دهه 1960 بطور رسمی پای به عرصه هستی نهاد. در این سبک هنری، المانهای سازنده اثر تا حد ممکن به سمت المانهای پایه ای تنزل پیدا میکنند. در نظر داریم راجع به این سبک هنری در موسیقی صحبتی داشته باشیم اما برای درک بهتر، پیش از بحث ورود به بحث موسیقی، نگاهی داریم به این موضوع در سایر رشته های هنری.

هنر مینیمال از مهمترین حرکتهای هنری پس از جنگ جهانی دوم بشمار می آید که در آمریکا شکل گرفت و تاثیر بسیار زیادی در فعالیت های طراحان، معماران، موسیقیدانان، نقاشان، نویسندگان و ... گذارد.


نقاشی مینیمال


یک اثر نقاشی مینمال عمومآ از اشکال ساده هندسی تشکیل شده است که در آن تعداد بسیار
 محدودی رنگ مشاهده می شود. به نمونه ای از کارهای مارک روتکو (Mark Rothko)
از صاحب سبکهای این هنر که در شکل اول آورده شده است توجه کنید. او می گوید :

"من یک نقاش آبستره (Abstract) نیستم و علاقه ای به ارتباط میان رنگها و شکلها ندارم.
تنها چیزی که برای من مهم است بیان احساسات ساده و اولیه انسان در رابطه با سرنوشت،
بدبختی، شادی و ... است؛ نقاشی باید معجزه آسا باشد."

آبستره(Abstract)

آبستره در معنای عام، جدا کردن صفت با خاصیت مشترک میان چند چیز، و تاکید بر این وجه مشترک است.
به عنوان مثال می توان دایره را صورت انتزاعی تمامی چیزهای گرد دانست.
اساس هنر تجریدی( آبستره) در حقیقت این اعتقاد است که( ارزشهای جهانشناختی در رنگ و شکل خلاصه می شود) و به طور کلی ربطی به مضمون نقاشی یا پیکره سازی ندارد .

( نقاشی می تواند ترکیبی از خطوط افقی و عمودی و سطوح یک دست رنگی باشد لزوم داشتن شکل مشخص و همه فهمی نیست)



painting.jpg



و به نوعی از هنر می‌گویند که اشیاء و موجودات واقعی را نشان ندهد، بلکه خطوط و رنگهایش از جهان نامعلوم و ذهنی ناشی شده است





البته بعضی وقتها همین هنر آبستره برای یک ایده یا یک فکر به کار می‌آید و بعضی وقتها پشت‌اش فکر خاصی نیست، همین طوری تراوشات ذهنی است

هنر آبستره به نقاشی‌هایی گفته می‌شد که اشکال واقعی را تغییر شکل می‌دادند یا ساده‌تر می‌کردند تا فهم بصری مخاطب تقویت شود. مثل نقاشی‌هایی به سبک کوبیسم یا فوتوریسم. این سبکها می‌خواستند مفهومی درونی‌تر از ظاهر اشیاء را نشان دهند.


یکی از بانیان این شیوه در قرن بیستم" واسیلی کاندینسکی" هنرمند روسی الاصل بود که اولین اثر خود را ( با نام بدیهه سازی) در سال 1910 به وجود آورد.

بزرگداشت هانیبال نقاشی ایران در خانه هنر


شامگاه گذشته با برپایی نمایشگاهی از آثار بزرگان هنرهای تجسمی ایران و نمایش فیلم «کیمیای عشق» در خانه هنر، بزرگداشت هانیبال الخاص برگزار شد.

«کیمیای عشق» مستندی سی دقیقه‌ای درباره‌ نقاشان معاصر ایران است و به شخصیت حرفه‌ای و کاری راهبران و کسانی که تاثیر جدی در نقاشی ایران داشته‌اند می‌پردازد. در این فیلم نقش موثر بزرگان هنر معاصر ایران در شکل‌گیری نقاشی مدرن ایران، بعد از تاسیس دانشکده‌ی هنرهای زیبا بررسی می‌شود.

حضور هانیبال الخاص در این مستند، به‌عنوان نقاشی مطرح است که رابطه‌ شعر و نقاشی و اسطوره را تشریح می‌کند و از نگاه و نگرش او حکایت دارد. هانیبال مانیفست چهارده‌گانه‌اش را خودش می‌خواند. مانیفست او پندنامه‌‌ نقاشی در مرز پختگی‌ است.

در این مراسم بسیاری از اهالی هنر و ادبیات حاضر بودند و کنسوئلا ویدال نماینده‌ مقیم سازمان ملل در ایران - میهمان رسمی و ازجمله حاضران در این مراسم در عصر جمعه نهم مهرماه و نخستین نمایشگاه پاییزی در خانه هنر بود.
در گالری ملک و پاسارگاد آثار بزرگانی چون ابوالحسن خان صدیقی، مرتضی نخجوانی، علی‌اکبر صنعتی‌زاده، سیاوش کسرایی، ژازه تباتبایی، مش صفر، محمد احصایی، هانس ورنر آلبیک، احمد اسفندیاری، صادق تبریزی، نصراله افجه‌ای، عبدالرضا دریابیگی و... به تماشا گذاشته شده است.
در افتتاحیه‌ دوم که در گالری الهیه آرت‌سنتر برگزار شد، هادی سیف در سخنانی از رخداد‌هایی گفت که در عرصه داستان‌نویسی، شعر معاصر و نقاشیایران در دهه‌ی چهل اتفاق می‌افتاده و رنسانسی که در عرصه‌ی شعر اخوان و نیما دولت آبادی و عربشاهی و... حادث می‌شود.
به تعبیر او با تجلی ذوق‌ها و اندیشه‌های به‌وجود آمده، گسستی بین نسل‌ها ایجاد شد. بین نسل قبل و نسلی که مرجان شکری نماینده آشکار آنست، یعنی آنها جهان‌بینی جدیدی را در عرصه‌ی نقاشی و گرایش شدیدی را به مبانی تفکر و جهان‌بینی ایجاد کردند. یعنی نگران بشریت بودن به مفهوم عام و از
سنت‌های نگارگری ایران جدا شدن.
سیف این ارتباط تنگاتنگ بین دو نسل را با اشاره به ارتباط نقاشی‌های شکری با شعرهای منشی‌زاده «همرمی» دانست و گفت با دیدن نقاشی‌ها پی خواهید برد که نقاش وارد عرصه‌ی فکری شاعر شده است و آنقدر این بروز و تجلی در کارها ارزشمند بوده که پیش رفته و خود را یافته است هرچند ریشه‌ی آنرا در کلاممنشی‌زاده را می‌توان دریافت. این منتقد هنری این همراهی را اتفاقی مبارک
دانست و آنرا به آشتی دو نسل تعبیر کرد
به تعبیر او وقتی از کار هنرمندی تجلیل می‌شود نباید فکر کند به منزل کاملی رسیده است. این شروع تازه‌ای برای مرجان شکری است. هادی سیف با قدردانی از خانه هنر و دیگر نگارخانه‌هایی که در این سرزمی رسالت خطیر معرفی جلال و هویت نقاشان ایرانی را بر عهده گرفتند، تصریح کرد ضروری است به سرزمین سرشار از نقش و رنگ ایران اندیشید، چراکه ما مطمئنیم که هیچ آبی زیباتر از آبی آسمان این سرزمین نیست و هیچ ستاره‌ای در عالم به درخشندگی شب‌های سرزمین‌مان نیست.
کیومرث منشی‌زاده از هنرهای موسیقایی گفت و زیبایی شناس و فلسفه ازسورئالیست گفت و سینما. او عنوان کرد کتابی از من، زیر باران بوده و
صفحات آن به هم چسبیده بودند، نمی‌دانم «مرجان شکری» چگونه آنها را از هم باز کرد.منشی‌زاده سپس افزود: در ایتالیا مدل نقاشی بودم، آنقدر تحرک داشتم که نقاش مرا به صندلی بست، بعد گفتم: «سیاه، سیاه، سیاه، نگاه او چندان سیاه است که گویی هزاران کلاغ از چشمهایش پرواز می‌کند.»
مرجان شکری هم در بیان کوتاهی گفت: فکر ، احساس و عشق را نمی‌توان بیان کرد، امیدوارم همیشه به‌گونه‌ای کار کنم که به‌راحتی از آنها گذر نکنم.
مرجان شکری، ۱۴ شعر کیومرث منشی‌زاده را به نقش درآورده است. شکری هنرمند معمار است و گالری‌های شیرین، نیکزاد و خانه هنر در تهران و نمایشگاه بزرگداشت رودکی در تاجیکستان تا کنون میزبان آثارش بوده‌اند.
آثار او در در گالری الهیه با ابعادی بزرگ که به دو متر هم می‌رسند، از۷۰۰ هزار تومان تا یک‌میلیون و ۳۰۰ هزار تومان قیمت گذاری شده‌اند.
بخشی از عواید این نمایشگاه‌، همچون سایر نمایشگاه‌هایی که در «خانه هنر» برپا می‌شود، به پروژه‌های مبارزه با گرسنگی برنامه جهانی غذا اختصاص پیدا می‌کند. برنامه جهانی غذا سازمان ملل متحد حامی معنوی و فرهنگی این مجموعه است.
این دو نمایشگاه تا بیستم مهرماه جاری در «خانه هنر» از ساعت 11 تا 21 واقع در خیابان دکتر شریعتی، تقاطع اتوبان صدر، شماره 1716 برپاست

 

تو خوابت می آید و من حرف!

بیا با هم بخوابیم

بهتر است دنیایی را که در آن هر دو میخندیم

به حرف های عجیب ترجیح دهیم....

 

اگر كسي را ديديد كه در يك قفس كلاغي دارد و به صداي قار قار او  لذت مي برد تعجب نكنيد. كلاغ پرنده نجيب و خوبي است. باور كنيد ! اگر كمي تلاش كنيد مي توانيد به اين پرنده هم علاقه مند باشيد.

 

كلاغ

 

چندان دخیل مبند که بخشکانیم از ناتوانی خویش

درخت معجزه نیستم

تنها یکی درختم

موجی در لبخندی

و تنها هنرم این است

که آشیان تو باشم

تختت و تابوتت...

از کجا برایت شروع کنم؟

از اتاقی که مرا نامه میکند و لایه لایه تا میشود روی تخت خواب؟

و پتو که دیوانه وار به خودم میپیچم تا دوریت را بخوابانم؟

پریشانیم را تا تراس میبرم

نگاهم پرت میشود

 سمت رهگذری که شهوتش را با جمله ای بلند بالا میاورد

نفرتم را میپوشانم پرده   پنجره   وتنم

از کجا برایت شروع کنم؟

دارم تمام میشوم

 حالا میتوانی نگاهم را روی سیم مجاور تا امتداد یک گنجشک بمیرانی!

برایت شروع نمیکنم

همین جا پشت همین پنجره خشک میزنم

و کم کم با چارچوبش میپوسم...

 

 

دوست دارم برف شوم

با شرم بشینم روی شانه ات

بتکانیم

آب شوم...

حالا که سر انگشتانت را بوسیده ام

از من سرد نشو...

 

تصويري از پل کله

ادامه نوشته

پل کله ; دوستش دارم و نقاشي هايش برايم مقدس است.

 

در ۱۸۷۹ در يکي از حومه هاي شهر برن سويس به دنيا آمد و در ۱۹۴۰ در لوکار نو واقع در جنوب شرقي

سويس از دنيا رفت. پدر و مادرش موسيقي دان بودند و کله نيز استعداد موسيقي داشت ولي نقاشي را

 اختيار کرد و در سالهاي ۱۸۹۸-۱۹۰۱ در آکادمي مونيخ به فراگيري نقاشي پرداخت. در ايتاليا سير و

سياحت کرد و بعد از مدتي به نزد والدينش در برن برگشت. در ۱۹۰۵ براي نخستين بار از پاريس ديدن کرد

 در ۱۹۰۶ ازدواج کرد و در مونيخ سکني گزيد و در ۱۹۰۷ پسرش فليکس به دنيا آمد. در ۱۹۱۰ پنجاه و شش

 کار گرافيکي خود را در برن زوريخ و وينترتو به نمايش در آورد. در ۱۹۱۲ در دومين نمايشگاه "سوار آبي" در

 مونيخ شرکت جست. دوباره به پاريس رفت. مجموعه اي از آثار خود را در گالري توفان در برلين به نمايش

 گذاشت. در ۱۹۱۴ به تونس سفر کرد. در ۱۹۱۶-۱۹۱۸ در ارتش خدمت کرد. از ۱۹۲۱ تا ۱۹۳۱ در باوهاوس

در وايمار و دسائو درس هنر داد سپس تا سال ۱۹۳۳ که براي فرار از حملات نازي ها رهسپار سويس شد

 در آکادمي دوسلدورف مقام استادي خود را حفذظ کرد. در ۱۹۲۴ در دانشگاه ينا "در باره هنر مدرن" به

ايراد سخنراني پرداخت.در ۱۹۲۵ باوهاوس دفتر طراحي آموزشي او را منتشر کرد سال ۱۹۲۴ شاهد

برگذاري نمايشگاه سالروز تولد کله در گالري فلشتهايم برلين بود(اين نمايشگاه همچنين در ۱۹۳۰ در

 موزه ي هنر مدرن نيويورک برپا شد) نمايشگاه ديگري هم در پاريس تشکيل داد. نخستين نمايشگاهش

 در انگلستان نيز در همين سال در گالري مير در لندن برگذار شد. در ۱۹۳۵ نمايشگاه مرور آثار خود را در

خانه ي هنر برن برپا کرد. به بيماري مبتلا شد. در ۱۹۴۰ کمي قبل از مرگش نمايشگاه بزرگي از آخرين

کارهاي خود را تشکيل داد. کله هنرمندي نو انديش بود که به سبب تخيل خلاقش و آفرينش گسترده و

متنوعش يکي از برجسته ترين شخصيت هاي هنر مدرن به شمار مي آيد.    

  

هنر انتزاعی

 

این اصطلاح در معنای وسیعش می تواند به هر نوع هنری اطلاغ شود که اشیا و رخ داد های قابل شناخت

 را باز نمایی نمی کنند ولی عمومن به آنگونه از آفرینش های هنر مدرن اطلاق میگردد که از هر گونه

تقلید طبیعت یا شبیه سازی آن به مفهوم مرسوم آن در هنر اروپایی روی می گردانند. به گفته ی مورخان

 هنر مدرن کاندینسکی نخستین نقاشی است که حدود سال ۱۹۱۰ نخستین نقاشی کاملن غیر-بازنما

 را عرضه کرده است و از آن پس هنر انتزاعی مدرن در بسیاری از جنبش ها و مکاتب هنری مختلف

 پرورانده شده است. با این همه دو گرایش گسترده و متمایز در آفرینش هنر های انتزاعی در خور توجه

اند:تقلیل و تبدیل نمود های طبیعی به فرم هایبسیار ساده شده که کارهای برانکوزی نمونه ی مجسم

آن است و ساخت اشياي هنري از فرم هاي غير بازنما (و اغلب هندسي) که در نقش برجسته هاي بن

 نيکلسن تجسم يافته است.